اندر حکایت شیخ و مریدان
مریدی روشن فکر جمله ای زیبا از چارلی چاپلین نقل نمودی شیخ خشمگین گردیده شمشیر از بر کشیده مرد را به دونیم تبدیل نمودندی و آنگاه دیگر مریدان را ندا دادندی:
مگر نه اینکه خواجه چاپلین لال بوده و هرگز در هیچ فیلمی سخنی نگفته، پس چگونه است این مرد از وی نقل قول میکند؟!!
مریدان چون همیشه با شنیدن استدلال شیخ رم نموده، زیر جامگان جر و واجر داده و چون چاپلین قدم برداشته به سوی مقصدی نامعلوم ناپدید گردیدند...
"المنطق الشیخ فی اصابة بالروشنفکری
روزی شیخنا و مولانا اندر مراتب تعصب نقل می کردند که که ابن شکاک و همسرش تا نیمه شب در میهمانی بودند و چون به منزل شدند ابن شکاک ابتدا کلید را بر در بیانداخت و خود داخل شد و بلافاصله همسر ایشان پس از وی به منزل شد.
ابن شکاک که در شک کردن شهره آفاق بودی یقه زن را بگرفت که: "تا به حال در کدامین گور بودی و اینک چه وقت آمدن است"!!!
مریدان چون این روایت بشنیدند در دو راهی خنده و گریه چنان ماندند که بهترین راه را نعره و بیابانگردی تشخیص داده و چنان کردند
روزی شیخ ز آسمان صدایی شنید بس هولناک.
مریدی را ندا در داد که این چه صدا بود ؟
مرید گفت : یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید؟
شیخ فرمود : نیک است ، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد.
و مریدان نعره ها زدند و همی گریستند!!
روزی شیخ در اینترنت به صفحات فیلتر شده می نگریست و می فرمود : در اینجا چیزی می بینم که شما نمی بینید.
گفتند چه چیز می بینی یا شیخ؟
فرمود : آزادی مطلق !
و مریدان گریستند.
******
شیخ را گفتند نیاز به مسکن کم شده.
شیخ بگفت : و نیاز به قبر زیاد !
و مریدان گریستندی.
روزی شیخ را گفتند چرا هواشناسی دمای هوا را کم اعلام همی کردندی ؟
گفت : از برای اینکه مردمان خنک تر گردند.
و مریدان نعره زدند و از هوش رفتند.
گفتند قیمت زرد آلو آذربایجان 5500 است.
گفت خب نخرید.
مریدان سر به دیوار کوفتندی.
روزی پرسیدند فزودن قیمت گاز از برای چیست ؟
فرمود از برای رونق نساجی و هاکوپیان.
و مریدان همی گریستند.
روزی شیخ از بازار گذر کردی ، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت. شیخ فرمود : عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل مرگ.
و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.
شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.
شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل
و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.
روزی از شیخ پرسیدند اگر زنان همه چادری و تمام حجاب شوند دیگر چه چیز مردان را فاسد کند ؟
گفت : دماغ زنان !
و مریدان فغان کردند و نعره ها زدند.
در ظهر تابستانی شیخ فرمود : هوا بس ناجوانمردانه گرم است.
و مریدان گریستند.
شیخ گفت : زقنبوت ! هرچه که من می گویم که نباید بگریستید !
و مریدان غش غش خندیدند !
مریدی پرسید:
مولای من کدام گروه از مومنین زودتر از دیگران به بهشت میروند
شیخ فرمود نقل است از ابوی بزرگوارم که سه گروه زودتر از دیگران به بهشت میروند:
گروه اول،گروه دوم و گروه سوم...
مریدان پس از استماع گفتار شیخ مدتی بهیکدیگر خیره گشته آنگاه به سه گروه تقسیم شده نعره کشان نعلین خویش به دندان بگرفتندی و عازم بیابان گردیدندی
مریدی از برای چاپلوسی پشت دیوار پنهان گردید و تا شیخ بدانجا رسید از پشت دیوار بیرون جست و نعره برآورد: سلااام!!!!
آورده اند شیخ پس از تهی شدن قالب مبارکشان تا پایان عمر همچون استیون هاوکینگ بزیستندی
روزی شیخ و مریدان در بیابان همی برفتی که ناگاه عربی سوار بر شتر به سمت ایشان بیامدی .... شیخ رو به عرب کردی و بفرمودی : ایا این شتر است؟!
مرد عرب به خود فشار زیادی آوردی و سرخ گشتی و جان به جان آفرین تسلیم بنمودی ....
جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و علت را از شیخ جویا شدندی ؟؟
شیخ بگفتا : وی (مرد عرب) جهت تلفظ پ ن پ به خود فشار آوردی و هلاک گشتی ...
آورده اند روزی مریدی نزد " شیخ الشیوخ حاج میرزا مهندس پشم الدین استیل آذین هاشمی چهار باشلویی چیتوز موتوری خشتکات زاده اصل " ملقب به "شیخ پشم الدین" گشت و وی را پرسید:
یا شیخ چگونه است که چنین قطاری را شناسنامه خود یدک میکشید و کمر مبارکتان خم نمیگردد؟
شیخ پشم الدین گفت:
چون در گذشته بضاعت مالی خوبی نداشتندیم و نیاکان من به سبب تعدد همسران بسیار و زوجات فراوان ، توان رسیدگی به امور همسران خویش را نداشتندی، لذا جهت انجام اکمل دین اسپانسر بگرفتندی ، پس به اصرار اسپانسر مبنی بر بردن نام وی در سه جلد ( شناسنامه ) ، نام من و دیگر خاندان اینگونه گردید...
گویند مریدان پس از شنیدن ادله شیخ تا رشته کوه های استان لرستان نعره زدندی و نزدیکی سر در استادیوم باشگاه استیل آذین گهر درود لرستان خشتک خویش دریده و جان به جان آفرین تسلیم نمودند !!!
روزی شیخ مشغول مکالمه با سیم کارت ایرانسل خود بودی. اما مکالمه چنان طولانی گشت که مریدان پرسیدند: یا شیخ چگونه است که شارژ سیم کارت شما تمام نمیشود پس از چندین ساعت گوهرفشانی؟
شیخ لبخندی شیطان گونه زده و فرمود:
از ان روی که من در فیس بوک یک (فیک اکانت) با نام (عسل جون) اختیار نموده و به وسیله ی ان ملت را شارژ ایرانسل تیغ همی زدمی!!
و مریدان از فرط تعجب توان نعره و گریز به بیابان هم نداشتندی!!
آورده اند که روزی شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان مطلب در آن کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علمی بی پایان نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ شیخ بودند که
شیخ گفت: " مرتیکه تنبل" نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن !!!
مریدان نعره ها بزدندی و خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان نهادند...