بیا با هم حرف بزنیم
مثل خورشید و گل آفتابگردان
تو هی بگویی و...
من دورت بگردم .
سه نفر بودند؛
چاقو کشیدند فـرار نکردم ..!
ایـستادم با مُشت گره کرده...
یکی از پشت محکم زد به کمرم تمام تنم خون شد...!!
راستش ... راستش دروغ گفتم.
فقط خواستم با چشمان درشتت زُل بزنی به شعرم...
همین