loading...
سایت تفریحی و سرگرمی ویکتور چت | چت روم فارسی | ویکتوریا چت
What بازدید : 81 چهارشنبه 1393/05/29 نظرات (0)


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


 سیمین بهبهانی (سیمین خلیلی) شاعر و غزل سرای برجسته ایرانی در ساعات اولیه بامداد دیروز سه شنبه در بیمارستان پارس تهران بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت. یکی از مسوولان بیمارستان پارس ضمن تایید مرگ "بانوی غزل" گفت که بهبهانی مدتی قبل به دلیل مشکلات قلبی و تنفسی در بیمارستان بستری و 15 مردادماه به کما رفته بود. به دنبال بستری شدن این شاعر غزل‌سرا، پیش‌تر شایعاتی زودهنگام از درگذشت وی در برخی رسانه‌ها انتشار یافته بود که از سوی خانواده بهبهانی تکذیب شده بود. خبر فوت سیمین بهبهانی در حالی منتشر شد که جامعه هنری را متاثر کرد.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


این شاعره پرآوازه کشورمان‌ زاده‌ی 28 تیر سال 1306 خورشیدی در تهران است و از میان آثار او می‌توان به "سه‌تار شکسته"، "جای پا"، "چلچراغ"، "رستاخیز" و "یک دریچه آزادی" اشاره کرد. نام خانوادگی خود او خلیلی و فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه اقدام) و نبیره حاج ملاعلی خلیلی تهرانی بود و پدرش به دو زبان فارسی و عربی شعر می گفت و 1100 بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده و رمان نویس هم بود.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


سیمین بهبهانی به بانوی غزل شهرت داشت و به خاطر تسلطی که بر اوزان شعر فارسی داشت و وزن های جدیدی که خود ایجاد کرده بود، مورد استقبال سازندگان آثار موسیقایی قرار گرفت. او عضو کانون نویسندگان نیز بود. او قالب های کهن را در شکل تازه و با مضامین مدرن عرضه می کرد و به دلیل خلاقیت در این امر٬ "نیمای غزل" لقب گرفت. با هم نگاهی به گزیده اشعار و تصاویر این هنرمند می اندازیم.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


سپیدار

این حریفان همه هرجایی و پستند و تو نه
کم ز پتیاره و پتیاره پرستند و تو نه

این گدایان به تمنای جوی سیم تنم
چون چنار از سر خواهش همه دستند و تو نه

چون سپیدار رز آویخته این بی ثمران
خویشتن را ثمر عاریه بستند و تو نه

از تنم فرش هوس بافته خواهند و به عهد
رشته صد مرحله بستند و گسستند و تو نه

جرعه نوشان قلندر وش سرگردانند
یک شب از صد خم و صد خمکده مستند و تونه

دامن هرکه گذشت از برشان بگرفتند
گل خارند و به هردشت نشستند و تو نه

ماه افتاده در آبند و سراپا به دروغ
رونق خویش به یک موج شکستند و تو نه

لیک با این همه صد حیف که در بیماری
گرد بالین من اینان همه هستند و تو نه

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org

تاریکی شب

من به رغم دل بی مهر تو دلدار گرفتم
گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم

خنده ای کردم و دل بردم و با لطف نگاهی
تا بمیری ز حسد وعده دیدار گرفتم

دامن از دست من ای یار کشیدی چه توانم ؟
گله ای نیست اگر دامن اغیار گرفتم

بعد ازین ساخته ام با نی و چنگ و می و ساقی
بی تو من دامن این چار به ناچار گرفتم

لیک باور مکن ای دوست که این راست نگفتم
انتقام از دل سنگ تو به گفتار گرفتم

من کجا یاد تو از خاطر سودا زده راندم ؟
یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم ؟

تا رخت شمع فروزنده بزم دگران شد
من چو تاریکی شب گوشه دیوار گرفتم

گله گردی که چرا یار تو یار دگران شد
دیدی ای دوست، به یاری ز تو اقرارگرفتم؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

یار نداری

چه دلی؟ ای دل آشفته که دلدار نداری
گر تو بیمار غمی از چه پرستار نداری ؟

شب مهتاب همان به که ازین درد بمیری
تو که با ماهرخی وعده دیدار نداری

راز اندوه مرا از من آزرده چه پرسی ؟
خون میفشان زدلم گر سر آزار نداری

گل بی خار جهانی که ز نیکو سیرانی
قول سعدی است که با او سر انکار نداری

ای سرانگشت من این زلف سیه را زچه پیچی ؟
که در این حلقه زنجیر گرفتار نداری

دل بیمار ز کف رفت و جز این نیست سزایت
که طبیبی پی بهبودی بیمار نداری

گرچه سیمین ،به غزلها سخن از یار سرودی
به خدا یار نداری، به خدا یار نداری

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

سایه دالان سمن ها

خفتنی شد به خدا بستر سرسبز چمنها
گفتنی شد به خدا با تو در آن سبزه سخنها

خزه شد مخمل رنگین به گریبان طبیعت
لاله شد دکمه یاقوت به سردست دمنها

وه چه خوش وسوسه بوسه و آغوش فزاید
مستی عطر هوس پرور و نمناک گونها

خلوتی خواسته بودی که ببوسی لب ما را
وعده درسایه دالان فلک فام سمنها

مرغ سان بر سرهر شاخه بر آریم نواها
قو صفت در دل هر چشمه بشوییم بدنها

به رسنهای وفا پای گریز تو ببندم
همچو تاکی که ز هر شاخه او رسته رسنها

آه سیمین دل آن دوست به دست آر و مرنجان
زان که آمد ز همه خلق جهان سوی تو تنها

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

فراموشت نمی کردم

سخن دیگر نگفتی ای سخن پرداز خاموشم
فراموشت نمی کردم چرا کردی فراموشم ؟

ز سردی های خاک تیره آغوشت چه می جوید
چه بد دیدی ؟چه بد دیدی؟ ز گرمیهای آغوشم

نه چشم بسته بگشایی نه راه رفته باز آیی
به مرگت بار تنهایی چه سنگین است بر دوشم

به جز در دیده ام کی می پسندیدی سیاهی را ؟
نمی بینی مگر اکنون که سر تا پا سیه پوشم ؟

تو آگه کردی از لفظم، تو ساغر دادی از شعرم
به دلخواه تو می گویم،به فرمان تو می نوشم

نه باهوشم،نه بیهوشم،نه گریانم نه خاموشم
همین دانم که می سوزم،همین دانم که می جوشم

پریشانم، پریشانم، چه می گویم؟ نمی دانم!
ز سودای تو حیرانم، چرا کردی فراموشم ؟

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

صدف

ننوازی به سرانگشت مرا ساز خموشم
زخمه بر تار دلم زن که در آری به خروشم

چون صدف مانده تهی سینه ام از گوهر عشقی
ساز کن ساز غم امشب، که سراپا همه گوشم

کم ز مینا نیم ای دوست که گردش بزدایی
دست مهری چه شود گر بکشی بر بر و دوشم

من زمین گیر گیاهم، تو سبک سیر نسیمی
که به زنجیر وفایت نکشم هرچه بکوشم

تا به وقت سحرم چون گل خورشید برویی
دیده صد چشمه فرو ریخت به دامن شب دوشم

بزمی آراسته کن تا پی تاراج قرارت
تن چون عاج به پیراهن مهتاب بپوشم

چون خم باده دراین شوق که گرمت کنم امشب
همه شادی همه شورم، همه مستی همه جوشم

تو و آن الفت دیرین، من و این بوسه شیرین
به خدا باده پرستی، به خدا باده فروشم

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

اذان

در پس آن قله های نیلفام
شد نهان خورشید با آن دلکشی
شام بهت آلود می آید فرود
همره حزن و سکوت و خامشی
راست گویی در افق گسترده اند
مخمل بیدار و خواب آتشی
نقش های مبهمی آمد پدید
روز و شب در یکدگر آمیختند
آتش انگیزان مرموز سپهر
هر کناری آتشی انگیختند
ابرها چون شعله ها و دودها
سر به هم بردند و در هم ریختند
می رباید آسمان لاله رنگ
بوسه ها از قله ی نیلوفری
زهره همچون دختران عشوه کار
می فروشد نازها بر مشتری
بی خبر از ماجرای آسمان
می کند با دلبری خنیاگری
سروها و کاج های سبزگون
ایستاده در شعاع سرخ رنگ
سبز پوشان کرده بر سر، گوییا
پرنیانی چادر سرخ قشنگ
سوده ی شنگرف می پاشد سپهر
بر سر کوه و درخت و خاک و سنگ
مسجد و آن گنبد میناییش
چون عروسی با حیا سرد و خموش
در کنارش نیلگون گلدسته ها
همچو زیبا دختران ساقدوش
در سکوت احترام انگیز شام
بانگ جان بخش اذان آید به گوش
این صدا پیغام مهر و دوستی است
قاصد آرامش و صلح و صفاست
گوید : ای مردم !‌ به جز او کیست ؟ کیست
آن که می جویید و پنهان در شماست ؟
هرچه خوبی، هر چه پاکی،‌ هرچه نور
اوست 
آری اوست 
ای او ... خداست

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

شراب نور

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا

شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه زنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

روح بلند بانوی غزل ایران شاد و قرین رحمت باد 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
به سایت رسمی ویکتور چت خوش آمدید این سایت تنها سایت رسمی چت روم ویکتور چت بزرگترین چت روم فارسی زبان می باشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چند درصد این سایت را می پسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 649
  • کل نظرات : 72
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 41
  • بازدید امروز : 311
  • باردید دیروز : 70
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 529
  • بازدید ماه : 1,433
  • بازدید سال : 11,447
  • بازدید کلی : 114,359